جدول جو
جدول جو

معنی منحل شدن - جستجوی لغت در جدول جو

منحل شدن
حل شدن (مانند شکر در آب)، گشوده شدن، تعطیل شدن برچیده شدن: (حزب... منحل شده)
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
منحل شدن
برچیده شدن
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
منحل شدن
انحلال یافتن، برچیده شدن، گسسته شدن، گسیخته شدن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، حل شدن، وا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منحل شدن
حلٌّ
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به عربی
منحل شدن
Disbandment
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
منحل شدن
dissolution
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
منحل شدن
dissolução
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
منحل شدن
rozwiązanie
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
منحل شدن
роспуск
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به روسی
منحل شدن
розпуск
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
منحل شدن
ontbinding
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
منحل شدن
Auflösung
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
منحل شدن
disolución
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
منحل شدن
भंग होना
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به هندی
منحل شدن
বিলুপ্তি
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
منحل شدن
تحلیل
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به اردو
منحل شدن
การยุบ
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
منحل شدن
kuvunjika
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
منحل شدن
פיזור
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به عبری
منحل شدن
解散
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
منحل شدن
scioglimento
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
منحل شدن
해체
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
منحل شدن
fesih
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
منحل شدن
pembubaran
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
منحل شدن
解散
تصویری از منحل شدن
تصویر منحل شدن
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

یگانه گشتن دوست شدن: و فرو نریزد تا بروزگار دراز آن رطوبت که با گل متحد شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلی شدن
تصویر متحلی شدن
آراسته شدن زیور یافتن آراسته شدن زینت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
زیر بار رفتن تحمل کردن، یا متحمل نشدن، تحمل نکردن، بروی خود نیاوردن اعتنا نکردن: ذوالقدر... از جنگ فرار کرده در راه بخدمت نواب اشرف (شاه اسماعیل) رسیده دور جمجمه هر چند شاه او را صدا زده متحمل نشده
فرهنگ لغت هوشیار
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده
فرهنگ لغت هوشیار
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکحل شدن
تصویر مکحل شدن
سرمه بچشم کشیده شدن: (فلاحی بخواب دید که حدیقه حدقه او مقفول بود و انسان دیده او مغلول چون از آن بیخودی افاقت یافت و از آن تهویم بصر او بدست یقظت مکحل شد) (روضه العقول مقدمه مرزبان نامه. چا. 1317 ص یا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجر شدن
تصویر منجر شدن
انجام شدن، انجامیدن، فرجامیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منحل کردن
تصویر منحل کردن
برچیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منکر شدن
تصویر منکر شدن
زیرش زدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ملحق شدن
تصویر ملحق شدن
پیوستن
فرهنگ واژه فارسی سره